یزدفردا: بالاخره با اصرار اطرافیانم به عقد موقت «بابک» درآمدم. او که فردی بازاری بود وعده و وعیدهای زیادی به من میداد. تا این که روزی از من خواست دیگر کار نکنم. او مدعی بود مشکل مالی ندارد و احتیاجی نیست که من در بیرون از منزل کار کنم. من هم که اعتماد زیادی به او داشتم و از سوی دیگر نیز میخواستم این زندگی را با چنگ و دندان حفظ کنم همه اجناس فروشگاه را فروختم و به همسرم دادم چرا که بابک قصد داشت مبلغی روی آن پولها بگذارد و خانه ویلایی بزرگی برایم بخرد من حتی ارثیه پدری ام را به او دادم، ولی از خرید خانه خبری نبود.
اگرچه بعد از ماجرای طلاق روزهای سخت زندگی ام را فراموش کرده بودم و از نظر مالی نیز اوضاع مناسبی داشتم، اما گاهی احساس تنهایی آزارم میداد تا جایی که در دام چرب زبانیهای مردی گرفتار شدم و ...
به گزارش خراسان، زن ۳۰ سالهای که مدعی بود همسرش او را با کتک کاری و گروکشی در تنگنای طلاق قرار داده است به کارشناس اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: پدرم کارگر ساختمانی بود و خیلی تلاش میکرد تا هزینههای زندگی خانواده ۹ نفره اش را تامین کند به همین دلیل تا جایی که به خاطر دارم هیچ گاه از نظر مالی در مضیقه نبودیم، ولی من هیچ گاه نتوانستم مهر و محبت پدری را به خوبی درک کنم چرا که آخرین فرزند خانواده بودم و در پنج سالگی پدرم را از دست دادم.
از آن روز به بعد زیر بال و پر مادرم قرار گرفتم و او جای خالی پدرم را نیز در زندگی پر میکرد تا هیچ کمبودی را احساس نکنیم. مادرم در همین شرایط سخت به تحصیل ما اهمیت میداد من هم مانند دیگر خواهر و برادرانم به تحصیل ادامه دادم تا این که در سال آخر دبیرستان یکی از همسایگان مرا برای پسرش خواستگاری کرد.
«فرزین» ۲۰ ساله بود و شغل ثابتی نداشت. با وجود این بعد از تحقیق و پرس و جو تصمیم به ازدواج با او گرفتم. چرا که اهالی محل از خانواده «فرزین» تعریف میکردند. بعد از برگزاری مراسم عقدکنان روزهای خوبی را میگذراندیم چرا که هنوز مسئولیت سنگین زندگی مشترک بر دوش فرزین نیفتاده بود و من هم هیچ گونه نگرانی را در این باره حس نمیکردم تا این که همزمان با برگزاری جشن عروسی، مشکلات ما نیز شروع شد.
فرزین علاقهای به کار کردن نشان نمیداد و با اصرار و فشار خانواده اش گاهی سر کار میرفت. به همین دلیل همواره در تامین مخارج زندگی دچار مشکل میشدیم. هیچ راه چارهای به ذهنم نمیرسید در دو راهی تردید دست و پا میزدم که متوجه شدم باردار هستم. دیگر نمیتوانستم به طلاق فکر کنم چرا که دخترم نیز قربانی تصمیم من میشد.
سعی کردم در همان اتاق کوچکی که پدر فرزین در اختیارمان گذاشته بود به زندگی با او ادامه بدهم، اما همزمان با به دنیا آمدن دخترم اوضاع زندگی ما نیز کاملا به هم ریخته بود. چرا که فهمیدم فرزین به مواد مخدر اعتیاد دارد و به همین دلیل تا بعدازظهر از رختخوابش بیرون نمیآمد و دیگر سر کار هم نمیرفت.
فرزین به خاطر عوارض اعتیاد آن جوان سابق نبود و به فردی پرخاشگر تبدیل شده بود. به خاطر دخترم تلاش کردم تا با مشکلات زندگی کنار بیایم، ولی زمانی که فهمیدم او با زن دیگری در ارتباط است دیگر نتوانستم این شرایط را تحمل کنم. از سوی دیگر نیز پدر فرزین که از اوضاع وخیم او خسته شده بود، ما را از خانه اش بیرون کرد.
در این شرایط سرنوشت من به گونه دیگری رقم خورد و تصمیم گرفتم از فرزین طلاق بگیرم. خلاصه همه حق و حقوقم را در قبال حضانت دخترم بخشیدم و به صورت توافقی از یکدیگر جدا شدیم. بالاخره با حمایتهای برادرم و اطرافیانم فروشگاه لباس زنانه راه اندازی کردم و مشغول کار شدم. طولی نکشید که اوضاع مالی ام بهتر شد و هر روز بیشتر امکانات رفاهی را برای زندگی ام فراهم میکردم. خواهرم نیز از دختر کوچکم نگهداری میکرد تا من در فروشگاه کار کنم.
در این میان یکی از همسایگان خواهرم که متاهل بود از من خواستگاری کرد. او مدعی بود ماجرای ازدواج مان باید پنهان بماند تا فرزندانش دچار آسیب روحی نشوند، اما زمانی که این موضوع لو رفت خودش آن را آشکار خواهد کرد.
بالاخره با اصرار اطرافیانم به عقد موقت «بابک» درآمدم. او که فردی بازاری بود وعده و وعیدهای زیادی به من میداد. تا این که روزی از من خواست دیگر کار نکنم. او مدعی بود مشکل مالی ندارد و احتیاجی نیست که من در بیرون از منزل کار کنم. من هم که اعتماد زیادی به او داشتم و از سوی دیگر نیز میخواستم این زندگی را با چنگ و دندان حفظ کنم همه اجناس فروشگاه را فروختم و به همسرم دادم چرا که بابک قصد داشت مبلغی روی آن پولها بگذارد و خانه ویلایی بزرگی برایم بخرد من حتی ارثیه پدری ام را به او دادم، ولی از خرید خانه خبری نبود.
خلاصه در حالی که همسر اول بابک ماجرای ازدواجش را فهمیده بود من هم اصرار کردم تا پول هایم را بازگرداند، اما او مقابلم ایستاد و گفت: فقط در قبال بخشیدن مهریه و طلاق، پولت را برمی گردانم وگرنه هیچ مدرکی نداری! به ناچار دست به دامان قانون شدم، اما او وقتی موضوع شکایتم را فهمید به شدت کتکم زد و ... شایان ذکر است به دستور سرهنگ احمد محتشمی (رئیس کلانتری میرزاکوچک خان) این پرونده در دایره مددکاری مورد بررسی قرار گرفت.
-
نویسنده : یزد فردا
-
منبع خبر : خبرگزاری فردا
http://www.yazdfarda.com/news/af/152747/
شنبه 23,نوامبر,2024